جدول جو
جدول جو

معنی چوک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

چوک زدن
(بَ تَ)
زانو زدن. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). بزانو درآمدن: پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی. (فیه ما فیه).
پیش باز آمدند و چوک زدند
چوک چون اشتران لوک زدند.
پوربهای جامی (از آنندراج).
برانم از عقب کوچ کردۀ خود لوک
زند جمازۀ سعیم به خیمه گاهش چوک.
جامی (از فرهنگ سروری).
مردمی کو مرا تموک زند
پیش او دل بلا به چوک زند.
لطیفی (از فرهنگ خطی).
و گاهی بحذف واو نیز آمده است. (فرهنگ سروری). و چک مخفف آنست. (فرهنگ نظام) :
چو آنجا رسی زن در آن آب چک
که گردد نمک از گذارش سبک.
جامی (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی).
فروخفتن شتر و جز آن. استناخه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
چوک زدن
زانو زدن
تصویری از چوک زدن
تصویر چوک زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن، به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب زدن
تصویر چوب زدن
کسی را با چوب کتک زدن
کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ خوا / خا تَ)
دست زدن. چپه زدن. رجوع به چپک و چپه و چپه زدن شود، در تداول زنان راه رفتن بیهوده. راه بسیار رفتن، بی ثمر و بی مقصد معلوم و بیهوده بهر جای رفتن. بسیار راه رفتن کسی بی آنکه در پی کاری باشد. بیهوده و بی مقصود گشتن. راه بی فایده رفتن. دوندگی بیهوده کردن. رفتن بسیار و بی مقصود و فائده
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ فِ دَ)
آبله زدن. آبله برآوردن. آبله گرفتن. رجوع به چچک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ شُ دَ)
دریدن. پاره کردن. شکافتن:
ره جیب جانها رفو میزند
بنازم به چاکی که او میزند.
ظهوری (از آنندراج).
، دریدن گریبان یا جامه در ماتمی از شدت اندوه و المی. دریدن لباس به نشانۀغم و اندوه عظیم یا ترس یا تظلم:
نیکعهدی در زمین شد جامه از غم چاک زن
کز زمان زین صعبتر ماتم نخواهی یافتن.
خاقانی.
پس بدست خروش بر تن دهر
چاک زن این قبای معلم را.
خاقانی.
گل روی تو دیده چاک زد جامۀ خویش.
ظهیری (سندبادنامه ص 180).
برفور جامه چاک زد و موی برکند. (سندبادنامه ص 73). جامه ها چاک زده خاک بر سر ریختند. (مجالس سعدی).
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
طبل زدن. نواختن طبل. نواختن چوب بر تخته. عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر:
ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب
چابک زن خراجی چوبک زنان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
ضربه وارد کردن با چوب بر چیزی. ضربت بوسیلۀ چوب. زخم و ضربه زدن با چوب و غیره. زدن با ترکه:
همی چوب زد بر سرش ساروان
ز رفتن بماند آن زمان کاروان.
فردوسی.
کز این پس من او را بچوبی زنم
که عبرت بگیرند از او بر زنم.
فردوسی.
زینب بطعنه گفت بزن خوب میزنی
ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی.
؟
، با عصا یا ترکۀ درخت کسی را زدن و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء). با چوب بکف پای کسی زدن. زدن با چوب. تنبیه کردن. تأدیب کردن. مجازات کردن. حد زدن. کتک زدن. (یادداشت مؤلف). حبج، چوب زدن. (تاج المصادر بیهقی).
- امثال:
چوب خدا صدا ندارد، چون بزند دوا ندارد.
یکی را چوب بپا میزدند میگفت: وای پشتم.
، تازیانه زدن. (ناظم الاطباء) ، بر هم نواختن قطعه چوبی بر تخته ای هنگام حراج و با آن اعلام قیمت کردن، در تداول عوام، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوبی را که دردست دارد بر هم میزند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام میدارد. (فرهنگ فارسی معین).
- چوب آخر را زدن، پایان کاری را اعلام کردن. در حراج ها معمولاً شخص حراج کننده چوبی بدست میگیرد و پشت میزی می ایستد هر دفعه که کسی قیمت جنس مورد حراج را بالا میبرد با چوب بروی میز میکوبدو با صدای بلند قیمت پیشنهادی آن کس را بازمیگوید واز جمع حاضران میپرسد که کسی بیشتر خریدار هست یا نیست. در تکاندن و گرد گرفتن از فرشها هم چوب آخر را وقتی بفرش میکوبند که در فرش گردی باقی نمانده باشد و بحقیقت کار گردگیری و تکاندن پایان گرفته باشد.
- چوب حراج چیزی را زدن، در معرض تاراج و چپاول و غارت قرار دادن. رو به نیستی بودن آن چیز
لغت نامه دهخدا
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. توضیح در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوی را که در دست دارد بر هم می زند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
بخیه زدن با دست درروی پارچه و جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوب زدن
تصویر چوب زدن
((زَ دَ))
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج، حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوک زدن
تصویر کوک زدن
((زَ دَ))
دوختن پارگی، بخیه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
بيك
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
Peck, Tip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
picorer, donner un conseil
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
bicar, dar um conselho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
啄 , 提示
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
چونچ مارنا , مشورہ دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
จิก , ให้คำแนะนำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
לנקר , לתת עצה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
つつく , アドバイスをする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
쪼다 , 조언하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
kuchunguza kwa mdomo, kutoa ushauri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
picotear, dar un consejo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
gagalamak, tavsiye etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
mematuk, memberi saran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
ঠোকর মারা , পরামর্শ দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
चोंच मारना , सलाह देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
picken, einen Rat geben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
pikken, advies geven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
клювати , давати пораду
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
клевать , дать совет
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
dziobać, dawać radę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوک زدن
تصویر نوک زدن
beccare, dare un consiglio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی